طنز و روشنگری
حميد برنا        حميد برنا

آغاز نشرات اکتوبر 2006

پيوست به گذشته

 

مناظرهء کاکه تيغون وکربلايی

بخش ششم

سال دؤم

   سه شنبه 4 دسامبر 2007 عيسايی ومصادف است به 13 قوس 1386 آفتابی و24 ذی القعده 1428 مهتابی، عيد قربان وعيد کرسمس يکی پی ديگر آمدنيست، لذا هم مسلمين برای رفتن زيارت بيت الله وعيد قربان آماده گی ميگيرند وهم مؤمنين عيسوی در کليسا ها آماده گی تجليل را دارند، همچنان چراغهای رنگه بخاطر آمدن سال نو 2008 برروی مغازه ها وعقب شيشه های خانه های مردم در اينجا به نظر ميخورد.

  هردو دوست بعد از پخت وپز در خانهء کاکه تيغون بساط طعام خوری را پخش کرده صرف غذا ميکنند، در ختم نان چاشت بساط فرهنگی يعنی مناظره شانرا هموار ساخته و کاکه تيغون می پرسد:

کاکه تيغون: بيا کربلايی جان که ازهمی خبرا تير شويم، چرا که باز خات گفتی ده سراسر وطن ما، عراق وديگه دنيا کشتن، کشتن اس، وده همی روزای پيش از عيد نشه که غمگين شويم، مه نظر دارم، که شعر بخانی، فکاهی بگويی ويگان کيستان ها بگويی، که مه جوابش بريت بگويم.

کربلايی: راستی کاکه جان خبرا وقصه های جنگ واقعن دلخراش واذيت کننده اس، اما چاره چيس چون حقايق روزگار ماس، ناگزير يگان وخت سرش تبصره کنيم، اما امروز که تو حوصله شه نداری خير باشه، فکاهی ميگيم و کيستان ميگيم:

کربلايی: گوش کو کاکه جان:

يک زن رفت ده آشپز خانه، که شويش سر چوکی شيشته، چُرت ميزنه، زن گفت: چی چُرت ميزنی مردکه باز شوربا ره سوختاندی؟

کاکه تيغون: شوروا چطو ميسوزه، قورمه خو نيس، اَو زيات داره؟

کربلايی: کاکه جان، يکدفه سوختانده بود، هر قدر اَو که داشته باشه آخر نی آخر خشک ميشه وميسوزه، بان که گپ خوده خلاص کنم:

مرد گفت: مه فکر ميکنم، که کاشکی تو مرد می بودی، زنش گفت مه ره تير از مردی همی تو مرد شو، بس اس.

هردو ميخندند وکاکه تيغون ميگويد:

کاکه تيغون: راستی کربلايی جان ده اينجه کل کارا سر چپه شده، اينه مه وتوام ( من وتو) هر روز ده آشپز خانه ستيم وخانما ده کار.

 دوباره هردو زهر خند ميکنند وکربلايی کيستان ها را می خاند:

کيست آنها ( کيستانا)

کيست شخصيکه او دوسردارد    لنگی کته هــــم به سر دارد

بود افغان، حال انگليس است    سالهــا پيش او ز ابليس است

------------

کيست آنکس به ريش،پرپشم است    ليک چندی شده به يک چشم است

دوست ودشمن بيک رقـــم  بيند     از مجاهــــــد سخت در خشم است

---------------

کاکه تيغون: ملاعمر

کربلايی: آفرين کاکه جان.

کيست آن يک رشيد با همت       دوستـــم آيد، اوست با غيرت

او مجاهـــد کبير داشت لقب       که گرفت وقت شاهی حضرت

---------------

کيست آن يک وکيل با همت        او بشر دوست است وبا غيرت

درد دل ميکند ز جور وجفا         بُرد از ديگران گــــــوی سبقت

---------------

کيست ديگر وکيل طمطراق    او سخن گويد وشده هم چاق

    هردمی انتقاد  از کرزی ...     ميکنــــد گاه حق وگاهی ناق

--------------

کيست آن يک مجـــاهد دوران        که از و ميگريزد هم شيطان

او که با طالبان دودست داشت      ميرود او، ايران وپاکستـــــان

--------------

کيستند راهيان حج هر سال    قبل ازعيد ميکشندهمه پر وبال

 زيور بس گران هــــمی آرند    ميفروشنــــــد وکيسه مــــالامال

--------------

کاکه تيغون: کربلايی جان، پيش ازی که ديگه شعرت بخانی مه يک شعر مولانای بلخی ره که اوره مرحوم احمد ظاهر هم ده يک آهنگ خانده بود، بريت ميخانم:

ای قوم به حج رفته کجائيد، کجائيد

معشوق همين جاست، بيائيد، بيائيد

ای حاجی صايب ها که فرسنگها وفرسخها دور به عربستان ميرن و خزانه آل سعوده پُر می سازن آيا گاهی فکر کدن که معشوق ده همی همسايه گی شان هست، ولی ای بيچارا ره مال ومنال دنيا کور ساخته ده فکر تجارت وزر اندوزی استن و فکر می کنن که ثواب نصيب شان ميشه بی خبر ازيکه ميگن: چراغی که ده خانه بسوزه مسجده صبر اس! يانی اول تو هموطن وهمسايه ته از گشنه گی نجات بته باز ده فکر سيل وسياحت باش!

کربلايی: کاکه جان نام خدا نظر نشی چه خوب شعر وگپای جاندار گفتی، مه هم ده همی باره گپای خوده دوام ميتم:

    کيستند راهيان حج هر سال      کيست قاچاقچی حق وحلال

    ميبرند سوی مکه قالينچه        هرچه آرند، نداردهيچ وبال

    که زبيت الحرام نيست حرام     جيب ها پُر کنند ازين اموال

   هرچه آرند تبرک وپاک است    ديگران را نباشد همچو مجال

   ميروند حج همه به گردن پَت    نقد گيرند معــاش سوسيــــال

  اين همان راه ايزد پاک است     حق ندارد کسی کند جنجــــال

  زانکه الله عـــــالم وبيناست*     پس بترس از خدا وهيچ منال

 کيستند حاجيان يکی دو نيست     ميکشند پيش از عيد پر وبال

 باز يکســـــــــــال تا کُريز کنند     باز تازه کننــــــد آن پر و بال

                        -----------------------

کيستند مرتجـــــع و پس رفته       شب بيـــدار وروز ها خفته

بمقامهای  بلند تکيه  زننـــــد        اين است گفته های ناگفته

                     -------------------------

کيست CIA مجاهـــد  ُروز         او وزير است تاهمين امروز

خواست پراند، بند نغلو  را        او شکرلنگ شده ست در آنروز

کاکه تيغون: همو وزير دفاس، که لوی سارنوال، آغای ثابت ده کنفرانس مطبوعاتی خود ده لندن قصشه کد.

کربلايی: آفرين کاکه جان، يادت اس.

   کـــيست والی ندارد ريش    هرکه گويد که است نيک انديش

  عوض ريش، کار زياد کند    تا شود آن ولايت ازهمــــه پيش

کاکه تيغون: والی دايکندی که ديروز ده تلويزيون بيات نشانش دادن، بيات ده اونجه سنگ تاداب خانه طفل ومادره ماند.

کربلايی: بل کل درست کاکه جان، جوابای دگرايشه، ده راه رفتن بيت الله شريف برم بگو.

کاکه تيغون: کربلايی جان بيت الله شريف کی ميريم، کی پيسه داريم، سرما فرض نيس، کی تکت گرفتيم؟

کربلايی: کاکه جان تو هنوز بی عقل ماندی، بيت الله يانی خانه خدا، مسجد، تکيه خانه، جماعت خانه حتا کليسا، کنست يانی عبادت گاه يکتا پرستان يهود وتمام معابديکه خلق الله با خدای يکتای خود راز ونياز دارند، بيت الله گفته می شه، فاميدی حالی، بريم بخير!

کاکه تيغون که در برابر این گپ چيزی نداشت ميگويد:

کاکه تيغون: کربلايی جان خی مه وتو هر روز بيت الله شريف می ريم.

کربلايی: بلی کاکه جان هر روز، انشاالله.

 

* اِن الله عَليمُ وبَصيرٌ

     ----------------------------------------------------------

بخش هفتم

سال دّوم

 امروز جمعه 21 ماه اخير سال 2007 عيسايی، حدود سه ونيم هفته بعد از ملاقات قبلی دو دوست صميمی بازهم بعد از فراغت پخت وپز وصرف طعام نيمروزی باهم به مناظره می پردازند، کاکه تيغون می پرسد:

کاکه تيغون: کربلايی جان ده چند هفته ای که گذشت، چی ديدی ده تلويزيون، چی شنيدی از راديوها وچی گپای نو اس؟

کربلايی: کاکه جان گپای کهنه تکراری وامّا شديدتر، مثلن اِمدفه طالبا ده هلمند وقندهار وولسوالی های دور ونزديک اونا چارصد مکتبه بسته کدن واطفال ونو جوانا ره از نور علم بی بهره ساختن، ده عوضش آغای بيات يک پوهنتونه با ليليه های ذکور واناث ده باميان افتتاح کد، والی باميان ميرمن سَرابی، که اوره نطاقا سُرابی ميگن،ازآغای بيات تشکری کد.

کاکه تيغون: مکتب که مسدود باشه، پوهنتون چی بدرد ميخوره؟

کربلايی: اوّل ايکه ده باميان مکاتب بسته نشده، دوّم ايکه بری دايم خو بسته نمی مانه، ده همی دوسه روز گذشته پس چند تايش واز شد. باش کاکه جان که دِگه گپاره بزنم باز پرُسان کو.

 مردم ميخاين که جنگ سالار ها ماکمه شون، آغای کرزی بيچاری ميگه که مه چطو کنم، سرازيا (اينها) اعتبار کدم، آوردمشان ده مقامای بالای دولتی که هم کار کنن، هم اصلا شون، امّا هنوزام ياهمو جنگسالاری که بودن، هستن ودو طرفه کار ميزنن، هم ده جای بالای دولت کار ميکنن هم زير پرده همو جنايت کاری جنگی خوده ادامه  ميتن، هم ده جايای بالای حکومت وقضاء هستن وهم ده شورا، ده هردو مجلس، مه تنا ( تنها) مانديم چه کنم وچی کده ميتانم؟

کاکه تيغون: دلم بری آغای کرزی می سوزه، ازيک طرف بيچاره دلش اَو اَس از خاطر کشتن، کُشتن و سر بريدن، گوش وبينی بريدن مردم واز طرف دِگه صلاحيت ماکمه وپرسان برش داده نمی شه.

کربلايی: همی چند هفته پيش ولسوال دلارام ولايت فراه ره کتی شش نفرمافظينش(محافظين)

کشتن، آغای کرزی اعتراف کد که ده همی شش سال آخر همی جنگسالاره آوردم ده مقامای بلند سياسی، حال ازهمی مقام خود استفاده ميکنن، هم از زور تفنگ خود، اينه ديروز يک هلی کوپتر ماره ده سيد آباد وردک زدن، سقوط دادن وهر چارنفر سرنشينش کشته شد، اوخدا مه چطو کنم، مه خو ميگم نزنين، نه کشين، اختطاف نکنين، فساد اداری ره بس کنين، کل شان کر هستن، گپه نمی شنون، مه بل کلُ هک وپک مانديم، هميا از خارجيام پول ميگيرن. کاکه جان! يکنفر از شورا گفت: اگه آغای کرزی ميگه که کسی از خارج پول ميگره واوره ميشناسه چرا نميگه که کی ها هستند، مثلی که آغای جلالی ميگفت که مه اسناد مافيای کوکناره دارم، که ده دولت ده مقامای بالايی کار ميکنن، خی چرا ای گپا افشاء نميشه حتمن زير کاسه کدام نيم کاسه يی اس که کسی جرائت افشای شه نداره!

کاکه تيغون: حال کدام گپ خوبام اس يانی کربلايی جان؟

کربلايی: بلی کاکه جان، همی ولسوالی موسا قله( موسی قلعه) که ده چارسال از طرف طالبا گرفته شده بود، با قوای اردوی ملی وايساف، ده ظرف چار روز جنگ کم کشتار، آزاد شد وبدست دولت افتيد.

کاکه تيغون: خوب شد، که همی مردم آزاد شدن، وضع اقتصادی خو خراب اس، همی وضع سياسی خوب باشه، ده دگه دنيا چی گپاس کربلايی جان؟

کربلايی: ده اينمی آلمانيکه مه وتو هستيم، به گفته پشتو زبانای ما ده سه روز پرله پسی يانی يکی باد از دگه، سه زن، ده روز اوّل سه تا، روز دوّم هفت تا وده روز سوّم پنج تا طفلای خوده خفک کدن وپُت کدن، که پسانا پيدا شد، ده اخبار نوشته کدن که مريضی روانی دارن، حتمن ده اينجام همی مريضی ها از بی کاری، اقتصاد خراب ورفتار ضد دموکراسی با همی زن ها پيدا شده اس.

راستی يک گپ دگه يادم آمد همی پيشتر گفتيم گوش وبينی ره می برن، مقصد مه ای بود، که ده هرات يک نفر موتاد( معتاد) به مواد مخدر، گوش وبينی زن خوده بريد، پای طفلک شه ده او چوش سوختاند، اوُ زن بيچاره گفته که دولت يک کاری کنه، که از دوزخ خانه شوهر خلاص شوه!

دگه گپای خارجی راجع به امريکا وپاکستان اس که بريت ميگم:

ده کانگره امريکا گفتن، که اگه ده اوايل، از آمدن مشرف به حيث رئيس جمهور وسر نظام دار پاکستان جلوگيری ميشد وبری افراطيون مثل حکمت يار پول فراوان از جانب امريکا توسط مشرف داده نميشد، حال هم مردم پاکستان آرام می بودن وکودتا سر کودتا نميشد وهم اوغانستان ده چنگال افراطيون نمی غلتيد،ای يک واقعيت هم اس کاکه جان،  اگه ده اوغانستان، طالباره انگليس ها نمی آوردن گلبدينه کتی شان يکجا نمی کدن حال اوضاع ده منطقه آرام می بود، به نظر مه نه امريکا- انگليس ده اوغانستان حمله ميکدن ونه ماره به ای حال وروز می شاندن، حالی کنگره امريکا از کون جوال گرفته وميگه که بايد نگذارن، مشرف دوباره قدرته بگيره، که ده او صورت وضع پاکستان خراب تر خات شد.

دِگه ايکه بوش از کنگره خاسته که 2 صد مليارد دالر بخاطر جنگای عراق واوغانستان بدون قيد وشرط به اختيارش گذاشته شوه، اينالی کاکه جان ای دوصد مليارده اگه به رقم نوشته کنيم يک خط ميگيره200,000,000,000,0)) دالر يانی دوصد هزار مليون دالر، اگه ده هر صد دالر يکنفر کشته شوه، کم از کم ميشه دوهزار مليون کشته واگر ده هزار دالر يک نفر کشته شوه، ميشه  200 مليون نفر، که زياد تر از نفوس عراق واوغانستان ميشه، وباقی شام از خود آدم کشای خارجی، ببی که چه حال ميشه، هيچ کس نمی مانه، تقريبن، نيم پلانای کميته سه صد ده همينجه تطبيق ميشه.

اگه صد ملياردش زيرنام بازسازی، حيف وميل شوه، بازام صد مليون نفر کشته ميشه، ده همو سابقا گفته بودن که تئوری ها برای نجات بشريت اس، نه ايکه بشريت فدای تئوری ها شوه، امروز به چشم وسر ميبينيم که انسان فدای آرزوهای پليدس،

 


کاکه تيغون: روزگار ما گلی ميشه کربلايی جان ومام چاره نداريم، او وخت مثل زنای اوغانستان، که بخاطر صلح وقطع جنگ دعا ميکنن، مام دست به دعا زده واز بارگاه ايزدی بخايم که چيز جنگ وجنگسالار ملی يا بين المليس نابود شوند! دِگه چاره نداريم.

کربلايی: اگه ده دعا والتجا ميشد، ده ای 1400 سال سر دنيا حاکم می بوديم، نشد که نشد ونميشام ( نميشود هم).

در اين اثناء زنگ تيلفون به صدا در آمد وکاکه تيغون آنرا برداشته، بعد از سلام وعليک ميگويد:

کاکه تيغون: کربلايی جان باچه( بچه) جان علی س کتی تو ميخايه گپ بزنه.

کربلايی گوشی را گرفته وميگويد: السلام عَليَکم ورحمته الله وبرکاتهّ، بعداز مکالمه تيلفونی با پسر دوستش جانعلی، خنده کنان خدا حافظی ميکند.

کاکه تيغون: کدام خبر خوش بود که خنده ميکنی؟ وچقه گپ زدی.

کربلايی: خبرای خوب نبود، امّا فکاهی واقعييش خنده دار بود، بچه جانعلی که خبرای نوه شنيده بود بريم گفت: وزير دفاع امريکا از کلُ کشورای کمک کننده خاسته که قوتای نظامی خوده بری از بين بوردن طالبا وقاچاق ترياک، زيادتر کنن، همو چيزی که آغای کرزی از صدراعظم انگلستان خاسته بود؛

-    ده ناحيه پنج شار قندهار انفجار بر کاروان خارجی ها شده وخسارات زيات ببار آورده، چند نفر بيگناه ملکی هم کشته شده.

-         25 حاجی قاچاقچی ده عربستان، کتی پُشتاره گير آمدن، که اوغانستان رفته بودن.

-    يک موتر از پيش مکتب ابن سينا که ده او دزدهای مسلح پلنگی پوش وچادری پوش بودن زير تاقيب پوليس قرار گرفت، که ده نزديک پوهنتون کابل گير آمدن، ده ای زد وخورد يک پوليس وچند تا دز کشته شدن ويک روز پيش يک سودا گره از شارکابل چور کدن( اختطاف) کلُ گپا بازهم زير ريش حکومت وشورا؛

-    ده کنرهم درختای جنگله که قاچاقبرا بری بوردن به پاکستان زده بودن وکوت کده بودن، دّر گرفته، که به زودی آتش سوزی خاموش شد، اگه نی کل شار اسد آباده ( اسعد آباد) خدای ناخاسته ميسوخت، سر ازيام مردم بسيار خساره من شدن.

-    مقامای امنيتی افغانستان برای اولين بار از خارج شدن 15 عراده لاری حامل سنگهای معدنی جلوگيری کدن، امّا قاچاقچيانی که ای کاره ميکدن ده اثر مداخله ونفوذ مقامای بلند پايه دولتی آزاد شدن، قرار گفته مئسولان امنيتی ولايت غزنی که ای کاره کدن، ده گذشته خود پوليس هم ده مورد همکاری ميکد، ماشاالله که حالا اميد اس که بيشتر ازی سنگهای قيمتی ايکه از سالهای جهاد به ايطرف غارت ميشد، دگه مال بيت المال شمرده شوه.

کاکه تيغون: کربلايی جان ده روزهای عيد قربان چه خبرا بود؟

کربلايی: آغای کرزی بعد از ادای نماز عيد به خبر نگار ها گفت: آرزوی مه اينست که به افتخار ای روز مبارک عيد همه هموطنای ما به هر دليلی که از خاک وخانه خود رفته وعليه خاک خود توسط خارجی ها استعمال ميشن، دوباره به سرزمين خود بياين، امّا يک گپ جالبه اضافه کد وگفت: جامعه جهانی ده جنگ با تروريسم اولتر ( پناهگاههای تروريسم) وجای های را که تروريستا ده اونجه تجهيز (آماده) ميشن هدف قرار بتن، که مقصدش پاکستان اس اما واضح نگفت، از طرف ديگه ملا عمر هم ده پيغام خود بمناسبت عيد  به نيروهای خارجی مستقر ده اوغانستان هوشدار داده که زمستان سختی ره پيش رو خواهند داشت، به همی دليل بخاطر بلند بوردن مورال سربازان خارجی چندين رئيس دولت وحکومت های کمک کننده ده روزای سال نو 2008 عيسوی از پرسونل وسربازای خود بازديد کدن وای کار دوام داره!

کاکه تيغون: پيشترک گپای گريه دار ده تيلفون شنيدی وخنده کده آمدی چرا؟

کربلايی: خنده بخاطر بچه خورد( خُرد) جانعلی بود، ای قصه واقعی ايس:

صفدر بچه خورد جانعلی خو باد از چند سال ده هاليند رفت، يک هفته پيش آمده بود، که فاميل ورفيقای مونشنی خوده ببينه، پريروز بايد ميرفت، ليکن رفتنش نشد، بخاطری که:

همی وختی که کالای خوده جم ميکد، يک رفيقش آمد، گفت مه توره تا استيشن ريل ميبرم، صفدر گفت خوبس، بابه شام خوش شد، وختيکه حرکت کدن وده استيشن رسيدن، هنوز بيست دقه( دقيقه ) به وخت حرکت مانده بود، رفيقش گفت: بيا يک بير بخوريم، هنوز وخت اس، يا که گرم بير خوردن شدن اعلان حرکت داده شد، تا پيش ريل رسيدن، ريل حرکت کد، رفتن وارخطا از غرفه مالومات پرسان کدن، گفتند: يکنيم سات( ساعت) پسانتر دِگه ريل ميره، رفيقش گفت:  خی بيا که بسيا زيات وخت داريم، بريم ده يک رستوران نو اوغانی يک قابلی بخوريم، باز برو بخير، قبول شد ورفتن ده رستوران، يک رفيق دگه خودام ديدن، يکجايی رفتن، تا قابلی پخته شد وآوردن وخوردن، گفتن هله که ناوخت نشه، حرکت کدن ده راه موترا بند ماند( راه بندان بود)، تا رسيدن ده استيشن رفقايش بکساره گرفته بالا شدن وتا صفدر جلُ زده ومثل آغایيش واری تپنه، تپنه ده  دروازه واگون، رسيد، دروازا قايم شد، مسافر ماند و رفيقايش (مشايعت کننده ها) با بکس حرکت کدن، بسيا خُلق صفدر تنگ شد، رفت ده مالومات خانه وبريش گفتن دو روز باد!

کاکه تيغون وکربلايی ازاين  ساده گی جوانها ميخندند وکاکه تيغون می پُرسد:

کاکه تيغون: باز چطو شد، بل آخره رفت؟

کربلايی: بلی کاکه جان، اِمدفه همی برادر کلانش کتيش رفت وبکساره رفيقايش، که ده کدام استيشن نزديک تا شده بودن، کتی خود آورده بودن.

کاکه تيغون: خنده کنان ميگويد، حالی بگو فکاهی ته؟

کربلايی: اونه بريت گفتم، چند تای دِگام از کتاب مولانا عبيد زاکانی گرفتيم بريت ميگم، زود،زود که باز ناوخت ميشه، تو زيات گپ نزن وتنا گوش باش.

کاکه تيغون: خو کربلايی جان.

کربلايی: اينه کاکه جان از صفحه های  268 و 270 کليات عبيد زاکانی:

-    شخصی با دوستی گفت که مرا چشم درد ميکند، تدبير چه باشد؟ گفت: مرا پارسال دندان درد ميکرد برکندم.

-    قزوينی پای راست بررکاب نهاد وسوار شد، رويش از کَفَل (سُرين) اسپ بود، گفتند واژگونه براسپ بنشسته ای، گفت: کن باژگونه ننشسته ام، اسپ چپ بوده است.

-    قزوينی با سپر بزرگ بجنگ ملاحده ( جمع ملحد، يعنی بی دين) رفته بود، از قلعه سنگی برسرش زدند وبشکستند، برنجيد وگفت ای مردک کوری؟ سپری بدين بزرگی نمی بينی، سنگ برسرمن می زنی؟

-         قزوينی را پسر در چاه افتاد، گفت: جان بابا جايی مرو تا من بروم رسن بياورم وترا بيرون کشم.

-    مؤذنی بانگ ميگفت وميدويد، پرسيدند که چرا ميدوی؟ گفت: ميگويند، که آواز تو از دور خوشست، ميدوم تا آواز خود را از دور بشنوم.

-    دَرِ خانهء کسی بدزيدند، او برفت ودَر مسجدی برکند وبخانه ميبرد، گفتند: چرا دَرمسجد برکنده ای؟ گفت: در خانهء من دزديده اند وخداوند اين در دزد را می شناسد، دزد را بمن سپارد ودَر خانهء خود باز ستان.

-    سلطان محمود پير ضعيفی را ديد که پشتواره خار ميکشد، بر او رحمش آمد گفت: ای پير! دوسه دينار زر ميخواهی، يا دراز گوشی (خری) يا دوسه گوسفند يا باغی که به تو دهم، تا از ين زحمت خلاصی يابی، پير گفت: زربده تا در ميان بندم وبه دراز گوشی بنشينم وگوسفندان در پيش گيرم وبباغ بروم وبه دولت تو در باقی عمر آنجا بياسايم، سلطان را خوش آمد وفرمود، چنان کردند.

-    مولانا عطاءالدين نايبی داشت در سفری با مولانا بود، در راه، باز ايستاده پارهء شراب بخورد، مولانا چند بار او را طلب کرد، بعد از زمانی بدويد ومست به مولانا رسيد، مولانا دريافت که او مست است، گفت: علاءالدين ما پنداشتيم که تو با ما باشی چنين که ترا می بينم، تو با خود نيز نيسی.

-    جمعی قزوينيان بجنگ ملاحده رفته بودند، در بازگشت هريک سر ملحدی بر چوب کرده می آوردند، يکی پايی بر چوب می آورد، پرسيدند که اين را که کشت؟ گفت: من، گفتند: چرا سرش نياوردی؟ گفت: تا من برسيدم سرش برده بودند.

 

هردو دوست، بعد از لطيفه هايی که از کليات مولانا عبيد زاکانی از جانب کربلايی خوانده ميشد، می خنديدند، کربلايی گفت: کاکه جان يکی آخری شام بريت از صفحه 285 ميخانم، بعد ميريم به جماعت خانه.

کاکه تيغون: يانی بيت الله شريف؟

کربلايی تبسم کنان، ميخواند:

کربلايی: بازرگانی زنی خوش صورت زهره نام داشت، عزم سفری کرد، از بهر او جامهء سفيد بساخت وکاسهء نيل به خادم داده، که هر گاه ازين زن حرکتی ناشايست وجود آيد، يک انگشت نيل بر جامهء او زن، تا چون باز آيم، اگر تو حاضر نباشی مرا حال معلوم شود، پس از مدتی خواجه به خادم نبشت که:

      بيت 

چيزی نکند زهره که ننگی باشد      بر جامهء او نيل رنگی باشد

خادم باز نبشت که:

    بيت

گر زآمدن خواجه درنگی باشد    چون باز آيد زهره پلنگی باشد

 

هردو دوست ميخندند وخوش وخوشحال به طرف جماعت خانه ميروند.

----------------------------------------------------------------------------------   

 بخشهای ديگر انشاءالله در هفته های آينده.

 

 

 

 

 

 


December 23rd, 2007


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان